هیرادهیراد، تا این لحظه: 2 سال و 20 روز سن داره

برای مرد روزهای سخت، هیراد پسرم.

من ماهی‌ام، نهنگم، عمّانم آرزوست...

هفته سی و سوم

از پشت اين پرده خيابان جور ديگري است درها پنجره ها درخت ها ديوارها و حتي قمري تنبل شهري همه مي دانند من سال‌هاست چشم به راه کسي سرم به کار کلمات خودم گرم است تو را به اسم آب تو را به روح روشن دريا به ديدنم بيا مقابلم بنشين بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من بگذرد من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام خرابم ويرانم واژه برايم بياور بي انصاف چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي بهانه بياورم بحث ديگري هم هست يک شب يک نفر شبيه تو از چشمه انار برايم پياله آبي آورد گفت تشنگي‌هاي تو را آسمان هزار ارديبهشت هم تحمل نخ...
6 اسفند 1400
1